نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

حـــبه قـنــد

اولین غلت زدن نیروانا

روز شنبه 22 شهریور در حالیکه تو سه ماه و یازده روزت بود برگشتی اونروز بابا اومد دنبالم از خونه خاله مژگان اومدیم خونه من شما رو تو پذیرایی خوابوندم و با بابا اومدیم تو اتاق لباس عوض کردیم وقتی اومدیم تو پذیرایی با این صحنه مواجه شدیم. دیگه نمیشه شما رو تنها گذاشت الان حتی نمی تونم لباسهات رو تو مینی واشر بذارم. همش باید حواسم به شما باشه و باهات بازی کنم و یا می ترسم برگردی. لباسات هر کدوم داره کوچیک میشه و قدت ماشاله بلند شده. دیگه جیغ هایی میزنی و از خوشحالی می خندی و حسابی بزرگ شدی وقتی می برمت تو حموم آخرش تو رو میذارم تو لگن که جکوزی بازی کنی و حالا دیگه دستتو گوشه لگن میذاری که تعادلت حفظ بشه. عز...
23 شهريور 1393

لبخند تو صدای زندگی منه

دختر نازم امروز پشتم به تی وی بود و برات روشن کردم و بغلت کردم و سرتو گذاشتم روی شونه ام اسپیکر تی وی به کار افتاد و گفت جعبه بازی باب اسفنجی شما یک دفعه سرتو از روی شونه ام برداشتی و خیره شدی به تی وی.وقتی بغلت میکنم میای سمت صورتم تا منو بخوری.برای خوابای نیمروزیت همش باید رو پام باشی و تا آخر خوابت هر وقت بذارمت زمین بیدار میشی. چند وقته که وقتی شیر میخوری خوابت میگیره منم صبر میکنم بعد تو رو روی پاهام میذارم و شما بیدار میشی.جدیدا حتی وقت نمیکنم که لباساتو بریزم تو مینی واشر بابایی که میاد این کارهامو انجام میدم.فقط دلت بازی میخواد.خرگوشی بوق بوقیت رو واست آوردم اما بهش بی توجه بودی چند روز بعد بهش میخندیدی. ام...
16 شهريور 1393

سومین ماهگرد نیروانا

دخترک سه ماه ام سه ماهگیت مبارک. عزیزترینم سه ماه از کنار هم بودنمون گذشت حالا صدای حرفهای ناشناخته ای که تو خونه می زنی میادو لبخندت که یه دنیا آرامشه واسه من  وبابایی. مهارتهات زیاد شده و یکیش برگشتن هست و باید مواظب شما باشم. دیروز بردمت دکتر واسه چکاب و وزن شما 6/050 بود و قدت 63 و دور سرت 39 مبارک باشه عزیز مهربونم. دکتر همچنان گفت مهارتهات خوبه و اینکه مثل یه نی نی 4-5 ماهه هستی از نظر مهارتی. و یه دختر ظریف و خواستنی. مامانی جون از بالشتت فهمیدم که موهات داره کم کم می ریزه ای به فدای تو دیگه دخمل کچلی داری میشی. شما وقتی پی پی می کنی بهت میگیم پی پی یو. ای دختر پی پی یو. پوستت خیلی حساسه و الان یک ما...
12 شهريور 1393

هر روز یک کار جدید

طلا خانم زندگیم خدا رو شکر مریضی طولانی نشد و همون یکی دو روز اول خوب شدی و دیگه اب بینیت نیومد و چرکی هم نشد اما مشکل گرفتگی بینی داشتی که با قطره هم رفع نشد حتی یکی از دوستام گفت که از بیرون بینیتو چرب کنم اما باز هم موقع شیر خوردن مشکل داشتی. خانومی مهربون هر روز یک کار جدید می کنی مثلا یاد گرفتی حرف میزنی و حسابی با ما ارتباط برقرار می کنی . مامانی رو بهتر از هر کسی می شناسی و خاله و مامان بزرگ که یکروز در میون می بینن تو رو اما اول با مکث نگاهشون می کنی و دقیق میشی تو قیافشون بعد بهشون می خندی. دیگه این روزها اصلا نمیذاری به هیچ کاری برسم چند روز بود غذا درست نکرده بودم دست و پا شکسته غذا میخوردیم تا از بیرون می گرفتم حت...
2 شهريور 1393
1